به گزارش خبرنگار فرهنگی و اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ اگر بگوییم که سفرنامهنویسی همیشه مخاطب نداشته یا از مخاطب کمتری برخوردار بودهاست کم لطفی کردهایم اما میتوان گفت اخیرا سفرنامهها نقش مهمی ایفا کردهاند چون از لحاظ اقتصادی توانایی سفر از ما مردم سلب شده است و ناچاریم که از طریق کتابها و سفرنامهها اغحوالات مردم مختلف را بخوانیم و بیاندیشیم که زیستشان چگونه است و از محیطشان بخوانیم و بدانیم که تفاوت ما در چیست. در گذشته زنان کمتر به سفر میرفتهاند و محدود به سفرهای زیارتی بودهاند و اسنادی که است نشان از سفرنامههای زیارتی زنان دارند. سفرنامههای زیادی در اطراف ما هستند که شاید کمتر به طرف آنها رفتهایم. از سفرنامه ناصرخسرو گرفته تا برادرانامیدوار و مارکوپلو که همه آنها متعلق به تاریخ هستند از اکنونشان چیزی نمیدانیم. اخیرا هم نویسندگانی همچون حامد عسکری، رضا امیرخانی، وحید یامینپور اقدام به نگارش سفرنامههایی کردهاند که اخیرا رفتهاند و مشاهدات عینی خود را نوشتهاند. البته نشر اطراف هم چند عنوان سفرنامه به چاپ رسانده که به زبان مردم قاجار روایت گردیده است. در حالت کلی برای سفرنامه میتوان اینگونه گفت که سفرنامه دقیقا مشاهدات عینی افراد است که از نگاه خود به آن نتایج رسیده و برای ما روایت میکنند.
بیشتر بخوانید
در بسته دوم که شامل پنج کتاب در حوزه سفرنامهنویسی است که در ادامه به معرفی کوتاه از هر یک پرداختهایم؛
۱. «خال سیاه عربی»
حامد عسکری را با اشعارش میشناسیم. اشعاری که همیشه ما را مبهوت خود کرده و حتما بعد از شنیدن یا خواندنش با خود زمزمه کردهایم. برای مثال:
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد / دلشورهی ما بود، دلآرام جهان شد
و این شناخت ما شاید توقع یک سفرنامه عاشقانه را برای ما فراهم ساخته که البته حق داریم. چون کتاب پریدخت حامدعسکری وقتی چاپ شد ما با هوالمحبوبهای او تصدق عزیزانمان گشتهایم و شاید دلمان میخواهد که هنوز او از محبوب برایمان بگوید. محبوبی که ما از نادرابراهیمی خوانده بودیم تفاوت زیادی با محبوب حامد عسکری ندارد و فقط ما را به عمق عشقمان میبرد.
حامد عسکری در «خال سیاه عربی» با اصطلاحات بهروز به ما عینکی میدهد که بتوانیم خدای مهربان را بهتر بشناسیم. در آغاز سفرنامه آقای شاعر به سرزمین حجاز میخوانیم که:
«این کلمه، این مفهوم، بزرگترین سؤال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحهکلید مغزم و هنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟
خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلمهای دینیمان بود. خدای معلمهای دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سختتر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا میکرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بیاعصاب که انگار همیشه از دنداندرد رنج میبرد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی میترسیدم.
عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی...»
۲. «نیم دانگ پیونگ یانگ»
رضا امیرخانی را با «من او»، «قیدار»، «بیوتن» و حتی خیلی با «ارمیا» او را میشناسند. نویسندهی محبوبی که همیشه کتابهایش در لیست پرفروشترینهای کتاب بوده و مخاطبانی دارد که حاضرند برای تهیه کتابهایش صفهای طولانی را تحمل کنند تا با خیال راحت کتاب را در قفسه کتابهایشان بگذارند و بخوانند و بخوانند و بخوانند و لذت ببرند. در این میان رضا امیرخانی در سفری که به کرهشمالی داشته اقدام به نگارش یک سفرنامه جالبی کرده که خواندنش خالی از لطف نیست.
اگرچه که امیرخانی سفرنامه مفصلش از آمریکا را در بیوتن نمایان میکند و داستان همراهیاش را با رهبرانقلاب به سیستانوبلوچستان در داستان سیستان به متن میکشد. اینبار ما را به کرهشمالی میبرد. اگر از اقتصاد و زیست کره میخواهید بخوانید این کتاب را حتما مطالعه کنید.
در قسمتی از کتاب میخوانیم که:
«در وسط ایستگاه [مترو] ستونی است که تنها روزنامهی کشور در شیشهای قرار داده شده است. انصافاً چند نفری هم مشغول مطالعهاند. میروم جلو و متوجه میشوم عکسی که از ما در ویآیپی فرودگاه گرفتهاند، در صفحهی اول جزو تیترهای پایین کار شده است!
با خوشحالی خودمان را میبینیم و میفهمیم تیتر زدند که بازدید معاون بینالملل حزب موتلفهی ایران، خواهرخواندهی حزب کارگران جمهوری دموکراتیک خلق کره [=کره شمالی] برای مذاکرات اقتصادی.
بعد برای اینکه ارتباط بگیرم، به کسی که مشغول روزنامه خواندن است، با دست سیدموسوی را نشان میدهد و عکسش را در روزنامه مشخص میکنم. زبان بینالمللی. طرف هم به زبان بینالمللی پشتش را به من میکند و میرود. اصلاً نمیخواهند ارتباط بگیرند«.
۳. «کاهن معبد جینجا»
آخرین اثر وحید یامینپور که توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده، تفاوتی چشمگیر با آثار دیگر او دارد. این تفاوت را هم در آثار ادبی او میتوان یافت هم در حوزه اندیشه و تحلیلی که به چاپ رسانیده است. برای مثال نخلونارنج و ارتداد که از آثار ادبی او به حساب میآیند یا ماجرایفکرآوینی و هنردینیهنرمدرنیته که در حوزه فکری نگاشته شدهاند اختلاف زیادی با کاهن دارند.
یامینپور در «کاهن معبد جینجا» از زبان خودش صحبت میکند و مخاطب با خود واقعی یامینپور مواجه است. فردی درونگرا و آرام که انگار با خودش صحبت میکند و ما صدای بلند فکر کردن او را میشنویم. درست است که ماهیت سفرنامه اینگونه است اما ارتباط مخاطب با نویسنده در کتاب باید رخ دهد و کاهن توانسته این ارتباط را برقرار کند. روزبه معین در قهوهسرد این ارتباط را برقرارکرده و البته که قهوهسردآقاینویسنده سفرنامه نیست.
در قسمتی از کاهن معبد جینجا آمده است:
«یکی از مسافرهای ردیف کناریمان دختر جوانیاست که به محض ورود به هواپیما یکییکی لباسهایش را کم میکند و خوشبختانه در نهایت به یک تاپ کوتاه رضایت میدهد! دختر بعد از فراغت از لباسهای اضافه، آنقدر توی راهروهای هواپیمی میرود و میآید و وسایلشرا از این جعبه به آن جعبه جابجا میکند که دیگر همه مسافرها خالکوبی روی کمرش را درستوحسابی میبینند. با صدای بلند و قهقهههای مداوم یا همسفرهایش حرف میزند و به هر ترتیبی که شده توجه همه مسافران را به خودش جلب میکند. به خودم میگویم بههرحال او بابت این خالکوبی هزینهای پرداخت کرده و شاید به زعم خودش نباید به این راحتیها آنرا هدر بدهد، بنابراین باید ترتیبی بدهد تا بهطور کامل دیده شود! سعی میکنم خودم را جای ... صبر کنید! گمان کنم با خودتان میگویید نویسنده چرا خودش را هِی جای اینوآن میگذارد؟ من اسم این عملیات ناخودآگاه ذهنی را گذاشتهام عملیات "سنجاب" مخفف "سعی کن جای او باشی!" متوجهام که مخفف آن جمله میشود "سکجاب"؛ ولی حق بدهید که برای تغییر آن کمی از اختیارات شاعری استفاده کنم، دوست داشتید میتوانید بگویید سعی نماید.»
۴. «قهوه استانبول نیکو میسوزاند»
در این میان نشراطراف هم سفرنامههای خوبی به چاپ رسانده که در آنها سعی به بررسی کشورهای مختلف از زبان مردم قاجار کرده است. که اگر اهل مطالعه متونی با سبک تاریخی هستید به شما پیشنهاد میکنیم حتما به قفسه نشراطراف کتابفروشی شهر خود سری بزنید و از سفرنامههای نشر اطراف غافل نشوید.
در قسمتی از کتاب «قهوه استانبول نیکو میسوزاند» با هم میخوانیم که:
«صبح از خواب برخواستم. ساحل طرفین از دور پیدا بود، کشتی هم آهسته میرفت. چون به استانبول نزدیک بود طوری میرفت که در ساعت معین یعنی پنج از دسته گذشته به بغاز برسد. رخت پوشیدم. کمکم به طرف دست چپ که سمت روملی و خاکاروپا است نزدیک شدیم. بعضی عمارات و آبادیها دیده شد. خانههای خوب ساخته بودند. بعضی کارخانجات دیده شد گفتند تفنگسازی و کرباسبافی است... .»
نشر اطراف در مجموعه کیفشهر خود، پنج عنوان سفرنامه به نامهای «قهوه استانبول نیکو میسوزاند»، پاریس از دور نمایان شد، سنپترزبورگ موزیکانچی دارد، بمبئی رقص الوان است، آسمان لندن زیاده میبارد" به چاپ رسانده که اگر اهل مطالعه سفرنامه هستید پیشنهاد میکنیم این مجموعه را از دست ندهید.
۵. از کشمیر تا کاراکاس
در این میان سفرنامهای که روایتهایش از غزه تا روهینگا و دیگر کشورها هست توجه مخاطب را به خود جلب کرده است. سفرنامهای که نویسنده آن یک کنشگر اجتماعی که در کشمیر متولد شده و دوران کودکی و جوانی خود را در ایران گذرانده و از دانشگاه علموصنعت فوقلیسانس گرفته است. سربازروحاللهرضوی بعد از اخذ فوقلیسانس از تهران به قم رفته و در جامعهالمصطفی به تحصیل در حوزه علمیه پرداخته است.
سربازروحاللهرضوی کتاب سفرنامههای خود را با نام "ازکشمیرتاکاراکاس" در انتشارت سورهمهر چاپ و روانه بازار کرده است. کتابی که نویسنده آن در مقابل ظلم علیه دیگر ملتهای مظلوم دفاع میکند و روایتهای جذابی از اعتقادات و برخوردهای مردم کشورهایی که بهآنها سفر کرده برای ما بازگو میکند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم که:
«صبح تماس گرفتم تا از عبور بچه ها از مرز مطلع شوم که خبر دادند به سلامتی همگی رد شده اند، جز الفc تعجب کردم و پرسیدم: «چرا؟» بچه ها جواب دادند که پلیس مرز ترکیه به الغه اجازه ورود نداد و اتفاقا خیلی هم بد با او برخورد کردند شک همه ما وقتی خیلی بیشتر شد که از این اتفاق ساعت ها می گذشت و معلوم نبود الفc الان دقیقا کجاست، هیچ تماسی هم با برنامه ریزان و مسئولان ایرانی کاروان، که ما بودیم، نگرفته بود. بچه ها مرز را رد کرده بودند و دیپورت شدن الفت از مرز ترکیه او را عملا اینطرف تنها گذاشته بود. یکی دو روز گذشت تا اینکه با من تماس گرفت و گفت که منزل یکی از دوستانش است. از او خواستم خودش را هر طور شده به ما برساند تا ببینیم چه باید بکنیم اما باز از او خبری نشد فکر کردم حتما این خانم ریگی در کفش داشته و الان بازداشت شده است...»
گزارش از حسین گلستانی